Sasha

ساخت وبلاگ
با  وارد شدنم به اتاق و دیدن مرد ترسناک دیروز وامروزم ترسم 2چندان شده بود  امااین به این معنی نبود که بخوام از موضع خودم پایین بیام.پشت میز ریاستش نشسته بود.با نگاه سنگینش به من  زل زده بود ولی صداش محکم تر و ترسناک تر از همیشه بود.-کجابود؟مخاطبش مطمئنا میثم بود.....اما میثم سکوت کرده بود.-میثملحن ا Sasha...ادامه مطلب
ما را در سایت Sasha دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sasha333a بازدید : 395 تاريخ : سه شنبه 30 خرداد 1396 ساعت: 14:12

Sasha - رمان بگذار ستایشت کنم8 رمان بگذار ستایشت کنم8 ده دقیقه ای بود توی باغ عمارت قدم میزدیم. این اولین بار بود. ازوقتی پاتوی این عمارت گذاشتم خیلی چیزا برام اولین بار بودند. داشتن پارساکوچولو و این حس مادرانه اولین بار بود. داشتن خواهرانه های یاسمین اولین بار بود. جنگیدن برای خواسته Sasha...ادامه مطلب
ما را در سایت Sasha دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sasha333a بازدید : 451 تاريخ : سه شنبه 30 خرداد 1396 ساعت: 14:12

با دو قدم بلند خودم را از اتاق بیرون پرت میکنم و اشک هایم روی گونه ام روان میشوندهیچ وقت امیر را اینطور ندیده بودم... اینقدر شکننده... اینقدر معصوم...امیر شکننده و معصوم امروز نمیتوانست دون ژوان باشد... نمیتوانست...امیر فقط دون ژوان بودن را بازی میکرد... نقشش را بازی میکرد فقط برای جبران عقده های کو Sasha...ادامه مطلب
ما را در سایت Sasha دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sasha333a بازدید : 226 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 4:51

نامرتب و هول هولکی بود سر و وضعم!از خانه که بیرون می آمدم هوا یک طور ِ پا در هوایی بود !آفتاب ِ گرم داشت و باد ِ سرد. من از گرما بیزارم. مانتوی نازک پوشیده بودم. بعدترش فکر کرده بودم شاید هوا سرد شد وقت ِ برگشتن... ژاکت سرخابی ِ را که دم دستم بود برداشته بودم و از خانه زده بودم بیرون!می دانستم ژاکته Sasha...ادامه مطلب
ما را در سایت Sasha دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sasha333a بازدید : 151 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 4:51

با امروز فکرکنم 5روزه این جام....اصلا نمیدونم چرا منو اینجا آوردن....نمیدونم گناه من چیه.خدایا گناه من چبه که از بچگی تا حالا باید اینطور تحقیر بشم....توی سرم بزنند....چطور باید این همه درد رو تحمل کنم.حداقل تا وقتی بی بی گل نسا جونم زنده بود یکی رو داشتم که باهاش دردو دل کنم و اون بهم روحیه بده.... Sasha...ادامه مطلب
ما را در سایت Sasha دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sasha333a بازدید : 352 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 4:51

نا خودآگاه گفتم:-سلاممرد-نه اصلا به اون مرتیکه نرفتی،خب حالا خودت بگو باید باهات چکارکنم؟لحظه ای سکوت کردم....اما مرد به من زل زده بود و انگار منتظر بود حرف بزنم-آخه من....من اصلا شمارو نمیشناسم....بعداصلا نمیدونم چرا اینجاممرد-بهت میگم....پدرت و برادرت از من دزدی کردن و من تو رو دزدیدم که اموالم رو Sasha...ادامه مطلب
ما را در سایت Sasha دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sasha333a بازدید : 913 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 4:51

شمام رو با دردی که توی بدنم پیچید باز کردم....احساس میکردم تمام بدنم کوفته شده....به اطرافم نگاه کردم....یه اتاق تقریبا بزرگ بود بهرنگ یاس-بنفش....یه پنجره بزرگ کنارم بود که با پرده یاسی-بنفش پوشونده شده بود اما نور خورشید از کنار پرده به داخل سرک کشیده بود و روی فرش6متری بنفش رنگ کف اتاق افتاده بود Sasha...ادامه مطلب
ما را در سایت Sasha دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sasha333a بازدید : 310 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 4:51

-چند تا پیمونه شیر توی شیشه میریزید؟یاسی-خب دستورش 3 درجه آب و دو پیمونه شیره-میشه لطفا 2درجه آب و نصف پیمونه شیر بریزید؟یاسمین با تعجب پرسید:-چرا؟-لطفا یاسمین بیار.....من برات توضیح میدم.یاسی-باشه....مریم برو درست کنبرمیگردم به دختذری که حالا میدونم اسمش مریمه میگم:-میخوام رقیق باشهمریم-چشم3دقیقه ب Sasha...ادامه مطلب
ما را در سایت Sasha دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sasha333a بازدید : 268 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 4:51

به سالن که رسیدم همه تقریبا توی دید بودند......یه خانم حدود 80سال با یه عصای خوشکل بالای سالن نشسته بود......سمت چپش یه مردمسن با موهای جوگندمی،یه پسرجوون که فقط موهای خوش حالتش توی دید بود و بعداز اونا یه خانم حدود40-45 سال باکت و دامن یشمی ونیاز نشسته بودند،طرف راست ارسلان خان،یاشار،یاسمین و بعد ا Sasha...ادامه مطلب
ما را در سایت Sasha دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sasha333a بازدید : 559 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 4:51

مردی با روپوش سفید جلوم ظاهر شد و سرش رو خم کرد و آروم گفت:-آروم باش دختر خوب.....این گریه ها و نا آرومی ها برات خوب نیستبانفس نفس گفتم:-چرا.........هنوز.....زندم؟....چرا.. .نمیــ....نمیمیرم....میخوام...ب میرمزجه زدم و گفتم میخوام بمیرم.سری به تاسف تکون داد و محتویات سرنگی توی سرم خالی کرد وپلکام رو Sasha...ادامه مطلب
ما را در سایت Sasha دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sasha333a بازدید : 237 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 4:51